این داستان در کشوری زیبا بامردمانی یکرنگ اتفاق افتاده است ، جایی در پشت کوه های بلند ، در میان دشتهای بزرگ که مهتاب چمنزارها را روشن می کند و خورشید زمین را با اشعه های نازک صبحگاهی به ارامی در آغوش می گیرد. دراین سرزمین مردی جوان، مهربان، وبااراده زندگي مي کردکه همه او را عارف نوازنده می نامیدند ، زیرا او بیش از هر چیز دیگری در جهان عاشق موسیقی بود و عاشق خواندن آهنگ هایی که خودش ساخته بود. آهنگ های عارف قلب مردم را لمس میکرد و خوشحالشان میکرد.
خیلی زود ، شهرت خواننده به فرمانروای آن سرزمین که امیری مهربان بود رسید. او خواننده جوان را به کاخ دعوت کرد و او را به عنوان نوازنده دربار پذیرفت. روزها ، هفته ها ، ماه ها و سال ها گذشت ، تا اینکه روزی حاکم مهربان تصمیم گرفت برای احترام به خواننده معروف کشورش پاداشی سخاوتمندانه بدهد.
امیرگفت:عارف ، من می خواهم یک کاخ زیبا برایت بسازم! تو در آنجا زندگی خواهی کرد و آهنگ های زیبای خود را خواهی خواند. اینگونه مهمانهایت قادر خواهند بود به خانه ات بیایند و به موسیقی ات گوش دهند و شکوهت برای سالها و قرن ها باقی خواهد ماند! اما باید به من ثابت کنی که این شایستگی را داری که به عنوان بزرگترین خواننده این سرزمین شناخته شوی. پرنده ای سحرامیز به نام چیگیدوک به تو در این کارکمک خواهد کرد. او روی کوه های آبی ، در میان قله های بلند ونزدیک دریاچه های روشن زندگی می کند. این پرنده عاشق شنیدن آهنگ های برخاسته از قلب پاک است. بسیاری از خوانندگان با استعداد به دره پرنده چیگیدوک رفته اند. آنها آهنگ های خود را برای او خواندند ، اما اوهرگز برای گوش دادن از لانه اش بیرون نیامده است. فقط بهترین خواننده زمین قادر خواهد بود این پرنده سختگیرودمدمی مزاج را راضی کند.اگر او آهنگ را دوست داشته باشد ، از لانه خود پرواز می کند و همراه با نوازنده ماهراواز میخواند و به عنوان پاداش ، یک پر بزرگ از دم خود را به او می دهد. می گویند این پر قدرت معجزه آسایی دارد! اگر کسی آن پر را زیر بالشش بگذارد و بخوابد ، هر گونه بیماری لاعلاجی داشته باشد، صبح با سلامت کامل وخوشحالی از خواب بیدار می شود. پر شفابخش پرنده چیگیدوک را برای من بیاور تا تمامی این سرزمین از شما به عنوان یک نوازنده بزرگ تجلیل کند.